شب رویایی

ساخت وبلاگ
دیشب عالی بود

رفتیم خونه دوست خانوادگیمون(یه شهر دیگس)

شب رفتیم خونه باغشون

فوق العاده بود

یه تاب داشت که به درخت بسته بودن.حالت دره بود جلوش ورودخونه بود.البته شب دیده نمیشد و خوف داشت

صدای سگ و شغال هم میومد که با صدای رودخونه قاطی میشد٬ کوه ها خیلی قشنگ بودن..اسمون یه کوچولو به نارنجی میزد

تاب رو به یه صحنه اینطوری بود: کوه های یکم نزدیک ٬پس زمینه تقربا نارنجی ٬درخت های پر شاخه وبزرگ ٬دره حالت٬وصدای آب

من که کلا از تاب پیاده نشدم

انقدر بهم تنهایی رو تاب خوش گذشت که ارزو کردم کاش من تنهایی اینجا زندگی میکردم

ارزو کردم کاش فقط منو  م و مامان وبابا و داداشم اینجا و دور از هر آشنایی اینجا زندگی میکردیم

حتی ارزو کردم کاش تو این دنیا جز خودم هیچ آدمی نبود

انقدر با خودم حرف زدمو فکر کردم که اخرش مطمئن شدم دیوونه ام خخخ

خانواده من...
ما را در سایت خانواده من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ehsas2091 بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:48